پیام‌هایی از سراسر جهان برای روز تئاتر 2018 (رم گوپال بجاج، مایا زبیب، سایمون مک‌برنی، سابینا برمَن، ویر ویر لایکینگ)

22 فروردين 1397

زنده‌باد تئاتر، کهن‌ترین و اعجاب‌آورترین هنر

موسسه بین‌المللی تئاتر، امسال به جای یک پیام، پنج پیام را از نقاط مختلف جهان به مناسبت روز جهانی تئاتر منتشر کرده است.

طبق روال هر سال در روز جهانی تئاتر، پیامی به قلم یکی از صاحب‌نظران و هنرمندان عرصه تئاتر نوشته و منتشر می‌شود. این پیام به تأثیرات تئاتر در عرصه بین‌المللی اختصاص دارد و توسط فعالان سرشناس تئاتر در هر کشور قرائت می‌شود. امسال اما موسسه بین‌المللی تئاتر پنج تن از فعالان عرصه هنرهای نمایشی را از پنج منطقه تعریف‌شده از سوی سازمان یونسکو انتخاب کرده و پیام‌های آن‌ها را به‌طور هم‌زمان منتشر کرده است.

وب‌سایت موسسه بین‌المللی تئاتر (ITI) نام این هنرمندان را به عنوان نویسندگان پیام‌های روز جهانی تئاتر ۲۰۱۸ اعلام کرده است: «رم گوپال بجاج» از هند، «مایا زبیب» از لبنان،‌ «سایمون مک‌برنی» از انگلیس، «سابینا برمَن» از مکزیک و «ویر ویر لایکینگ» از ساحل‌عاج.

«رم گوپال بجاج» بازیگر، کارگردان، نویسنده و مدرس تئاتر برنده جایزه، نماینده کشور هند و متولد سال ۱۹۴۰ است و سابقاً مدیر مدرسه ملی نمایش در دهلی بوده است. «مایا زبیب» کارگردان تئاتر، بازیگر و نمایشنامه‌نویس لبنانی است و از بنیان‌گذار یک کمپانی تئاتر در کشورش است. او در خاورمیانه، اروپا، آمریکای شمالی و جنوبی، آفریقا و جنوب آسیا فعالیت تئاتری داشته و آموخته‌هایش را در مراکز بین‌المللی تدریس کرده است. «سایمون مک‌برنی» متولد سال ۱۹۵۷ در کمبریج‌شایر انگلستان است. او در حرفه بازیگری، نویسندگی و کارگردانی صحنه فعالیت داشته و تحصیلات آکادمیک خود را در پاریس گذرانده است. «مک‌برنی» از بنیان‌گذاران مرکز «تئاتر دو کامپلیسیته» است. هنرمند مکزیکی این لیست، «سابینا برمن» نام دارد که نویسنده و روزنامه‌نگار است. او را موفق‌ترین نمایشنامه‌نویس معاصر مکزیک می‌دانند و در میان نویسندگان اسپانیایی‌زبان، چهره‌ای شناخته‌شده است.

«ویر ویر لایکینگ» سومین زنی که امسال برای روز جهانی تئاتر پیام داده، متولد سال ۱۹۵۰ کامرون است. او هنرمند و نویسنده حدود ۳۰ اثر ادبی ـ از رمان و نمایشنامه گرفته تا مقاله، کتاب‌های هنری و مجموعه شعر ـ است. نمایشگاه‌های نقاشی‌های او در کشورهای مختلف جهان برگزارشده است. «لایکینگ» کارگردان نمایش‌های عروسکی مبدعانه و اپراهای آفریقایی است و آثارش تاکنون بارها در تورهای جهانی نمایش داده‌شده‌اند.

روز جهانی تئاتر در بیش از ۱۰۰ کشور دنیا جشن گرفته می‌شود. «ادوارد آلبی»، «آگوستو بوال»، «جین کوکتو»، «آرتور میلر» و «پابلو نرودا»، ازجمله افرادی بوده‌اند که پیام روز جهانی تئاتر را نوشته‌اند.

از سال ۲۰۱۰ تاکنون به ترتیب «جودی دنچ»، بازیگر سرشناس تئاتر، تلویزیون و سینمای انگلیس، «جسیکا کاوا»، نویسنده، کارگردان و بازیگر تئاتر، «جان مالکوویچ» بازیگر سرشناس تئاتر، تلویزیون و سینمای آمریکا، «داریو فو»، نویسنده و هجو پرداز شهیر ایتالیایی و برنده جایزه نوبل، «برت بایلی» هنرمند تئاتر آفریقای جنوبی، «کریستف وارلیکوفسکی» هنرمند لهستانی، «آناتولی واسیلیو» کارگردان تحسین‌شده تئاتر روسیه و «ایزابل هوپر» بازیگر صاحب‌نام تئاتر و سینمای فرانسه، پیام روز جهانی تئاتر را منتشر کرده‌اند. در ادامه پیام‌های صاحب‌نظران و هنرمندان امسال را می‌خوانید:

بحران امروز تئاتر فرم نیست، بلکه بحران محتواست

رام گوپال باجاج

پس از تمام داستان‌های تکامل، تنها یک چیز را به‌طور مختصر می‌دانیم؛ که تمام اشکال حیات به سوی بقای ابدی گرایش دارند. حیات تمایل دارد تا در صورت امکان به ماورای زمان و مکان رسوخ کرده و جاودان شود. در این فرآیند شکل حیات خود را به صورت فراگیر ناقص کرده و نابود می‌سازد. با این حال باید این خیال را محدود به بقای نوع بشر و رهایی آن از انسان غارنشینِ شکار گر عصر حجر به سوی عصر فضای خودمان محدود نماییم. آیا امروز باملاحظه‌تریم؟ حساس‌تریم؟ خوشحال‌تریم؟ نسبت به طبیعتی که خود محصول آن هستیم. با محبت‌تریم؟

از زمان سرآغازمان، هنرهای نمایشی (رقص، موسیقی، بازیگری/ تئاتر) ا کنون از ابزار پیشرفته زبان متشکل از مصوت‌ها و صامت‌ها برخوردار است. مصوت اساساً احساسات یا عواطف را بروز می‌دهد و صامت ارتباطات فرم و اندیشه/ دانش را بر عهده دارد. ریاضیات، هندسه، تسلیحات و اکنون کامپیوتر نتیجه آن بوده است. پس اکنون دیگر نمی‌توان از تحول زبان بازگشت. خود زمین نمی‌تواند به حیات خود ادامه دهد اگر لذت جمعی هنر نمایش زنده و دانش (و ازجمله آن تکنولوژی) از روزمرگی و ملالت، خشم، حرص و طمع و شر رهایی یافته و تعالی یابد.

رسانه‌های جمعی و علم و تکنولوژی ما را همچون شیاطین قدرتمند ساخته است؛ بنابراین بحران امروز بحران فرم تئاتر نیست، بلکه بحران محتوا، بیانات و نگرانی‌هاست. ما ا کنون باید دست به دامان انسانِ زمینِ امروز شویم تا خودِ سیارهٔ زمین را و به دنبال آن «تئاتر» را نجات دهد. هنر بازیگر و هنر نمایش زنده باید در سطحی عملی در دسترس کودکان در مدارس ابتدایی قرار گیرد. چنین نسلی معتقدم که نسبت به حقانیت زندگی و طبیعت حساس‌تر خواهد بود. بر همین اساس امتیاز زبان می‌تواند برای مادر زمین و دیگر سیارات ضرر کمتری به همراه داشته باشد. به علاوه «تئاتر» برای حفظ و نگهداری خودِ حیات، مهم‌تر خواهد شد و به همین ترتیب نیازمند آن است که اجراگرِ زنده و تماشاگر را بدون تهدید یکدیگر، در این دوران جهانیِ با هم بودن، توانمند سازد. به تئاتر درود می‌فرستم و از جهان می‌خواهم که به چنین امری اقدام کرده و آن را تسهیل نماید؛ در سطح توده مردم، شهری و روستایی. «اعضای بدن، زبان و شفقت همگی در کنار هم برای آموزش نسل‌ها.» 

تئاتر سخاوتمندانه به تمام زبان‌ها سخن می‌گوید

وِره‌وِره لیکینگ گنه‌پو

یک روز انسانی تصمیم می‌گیرد سؤالی را از خود در مقابل یک آینه (یک تماشاگر) بپرسد تا برای خود پاسخی بسازد و در مقابل همین آینه، (تماشاگرش) خود را نقد کند، پرسش‌ها و پاسخ‌های خودش را به سخره بگیرد، بخندد یا گریه کند، در هر حال، اما در پایان آینه‌اش (تماشاگرش) را خوشامد گفته و تقدیس کند برای آنکه به او لحظه‌ای بغض و امان داده است، تعظیم می‌کند و بر او درود می‌فرستد تا قدردانی و احترامش را نسبت به او نشان دهد...

قدرت تئاتر در خنداندن و گریاندن همه باهم با کاهش جهل‌شان،
با افزایش دانش‌شان تا انسان دوباره بهترین دارایی انسان شود.

در عمق وجودش، به دنبال صلح و آرامش بود، صلح با خودش و آینه‌اش: او تئاتر اجرا می‌کرد... آن روز، او سخن می‌گفت... بیزاری از نقص‌هایش، تناقض‌هایش و پیچیدگی‌هایش، اعجاب خود از طریق تقلید و انعطاف؛ حقارتش که انسان‌دوستی‌اش را لکه‌دار کرده است، نیرنگ‌هایش که منجر به فجایع سهمگین شده است، با خود سخن می‌گفت...

خود را می‌ستود در انفجارهای خروشانش، در میل به عظمت، به زیبایی، هستی بهتر، جهانی بهتر که از اندیشه‌های خودش می‌ساخت که می‌توانست با دستان خودش بسازد. اگر او خودش از خود در آینه، طلب می‌کرد، به خود می‌گوید، اگر او و آینه‌اش این آرزو را شریک بودند... اما او می‌داند: او داشت نمایش می‌داد، تمسخر را، بی‌شک، توهم را، اما درعین‌حال، قطعاً عمل ذهنی را ساختن، خلق دوباره جهان، او تئاتر اجرا می‌کرد...

حتی با نابودی تمام امیدها با کلماتش و اداهای اتهام‌آمیزش، او راسخانه باور داشت که همه چیز در همین یک شب به دست خواهد آمد با نگاه‌های خیره دیوانه‌وارش با سخنان شیرینش با لبخند شرورانه‌اش با شوخ‌طبعی دل‌چسبش با سخنانش که حتی با وجود دردناک یا تکان‌دهنده بودن دست به جراحی برای یک معجزه می‌زند، آری، او تئاتر اجرا می‌کرد.

و در مجموع در وطن در آفریقا، خصوصاً در بخش کامیت[1] که اهل آنجا هستم، به هیچ‌چیز اهمیت نمی‌دهیم، به یک شیوه می‌خندیم، عزاداری می‌کنیم و گریه می‌کنیم، به زمین ضربه می‌زنیم وقتی ما را ناامید می‌کند. با گبه‌گبه[2] یا بیکوتسی[3]، ماسک‌های ترسناک تراشیده می‌شوند. گلائه[4]، وابِله[5] یا پونیوگو[6] تا اصول سازش‌ناپذیری را شکل دهیم که چرخه‌ها و دوره‌ها را بر ما اعمال می‌کنند و عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی که همانند ما، درنهایت خالقان خود را شکل می‌دهند و با مطیع کردن گردانندگان خود آیین‌هایی را می‌سازند که در آن سخنانِ بر زبان جاری‌شده، سرشار از موسیقی موزون و نفس‌ها، به پیش می‌رود تا فتح رقص‌های برانگیزاننده مقدس همچون خلسه، جادو و فراخوان سرسپردگی؛ اما بیش از همه، انفجار خنده‌ها برای گرامیداشت لذت زندگی که نه قرن‌ها برده‌داری و استعمار نژادپرستی و تبعیض، نه بی‌نهایت خشونت‌های ناگفتنی نمی‌توانند آن را بکشند یا بربایند از روح پدر و مادر انسانیت ما؛ در آفریقا، همانند هر جای دیگر در دنیا  ما تئاتر اجرا می‌کنیم...

و در این سال خاص که به انستیتو بین‌المللی تئاتر اختصاص داده‌شده است خوشحال و مفتخرم که نماینده قاره‌مان هستم تا حامل پیام صلحش باشم. پیام صلح‌آمیز تئاتر؛ چراکه این قاره که تا همین چندی پیش گفته می‌شد هر چه ممکن است در آن اتفاق بیافتد، بدون آنکه کسی کمترین ناراحتی یا کمبودی احساس کند، دوباره در نقش آغازین خود شناخته می‌شود. نقش پدر و مادر انسانیت و تمام جهان به آن سرازیر می‌شود... چراکه هرکس امیدوار است آرامش را بیابد در آغوش پدر و مادرش، این‌طور نیست؟ و به همین ترتیب، تئاتر ما بیش از پیش، تمام انسان‌ها را گرد هم می‌آورد و درگیر می‌کند و خصوصاً تمام آن‌هایی را که در اندیشه، کلام و عمل تئاتری سهیم هستند تا احترام بیشتری برای خود و برای یکدیگر قائل باشند با طرفداری از بهترین ارزش‌های انسان دوستانه به امید بازپس‌گیری انسانیتی بهتر برای همه: انسانیتی که هوشمندی و درک را تشویق می‌کند. 

با استفاده از این مؤثرترین بخش فرهنگ انسانی همانی که تمامی مرزها را پاک می‌کند: تئاتر... یکی از سخاوتمندترین‌ها، چراکه به تمام زبان‌ها سخن می‌گوید، تمام شهروندان را در برمی‌گیرد، تمام ایده آل‌ها را بازتاب می‌دهد و همبستگی عمیقی میان تمام انسان‌ها بروز می‌دهد، میان آن‌ها که علیرغم تمام برخوردها به‌طور خاص علاقه‌مند به شناخت بهتر یکدیگر و عشق ورزیدن بهتر به خود هستند، در صلح و آرامش، هنگامی‌که نمایش تبدیل به مشارکت می‌شود وظیفه‌ای که به ما محول شده است را به ما یادآور می‌شود.

قدرت تئاتر در خنداندن و گریاندن همه باهم با کاهش جهل‌شان، با افزایش دانش‌شان تا انسان دوباره بهترین دارایی انسان شود. تئاتر ما پیشنهاد می‌کند که دوباره از اساس بررسی و ارزیابی کنیم تمام این اصول انسانی را، تمام این ارزش‌های والا را، تمام این اندیشه‌های صلح و دوستی میان مردم را که یونسکو تا این حد مدافع آن است تا آن‌ها این اندیشه‌ها و اصول نیازی اساسی شوند و تفکری عمیق درباره خود سازندگان تئاتر در وهله اول کسانی که پس‌ازآن می‌توانند این اندیشه‌ها را بهتر با مخاطبانشان در میان بگذارند.

به همین خاطر است که اثر تئاتری اخیرمان با عنوان «L’Arbre Dieu» در تکرار توصیه‌های کینداک[7] نگو بیونگ بی کوبان[8]، استادمان، می‌گوید: «خدا همچون درختی بزرگ است» که تنها یک وجه از آن را می‌توان در هر زمان درک کرد از زاویه‌ای که به آن نگاه می‌شود، آنکه پرواز می‌کند تنها انبوهی از برگ‌ها را درک می‌کند و احتمالاً میوه‌ها و گل‌های فصلی را، آنکه زیرزمین زندگی می‌کند درباره ریشه‌ها بیشتر می‌داند، آن‌ها که به درخت تکیه می‌دهند با حسی که در پشتشان دارند درخت را تشخیص می‌دهند.

آن‌ها که از جهات اصلی جغرافیایی می‌آیند، ابعادی را می‌بینند که جهات مخالف لزوماً به آن دسترسی ندارند، برخی که ممتازند، راز میان پوسته و درون تنه درخت را درک خواهند کرد و همچنان برخی دیگر، علم محرمانه جوهره درخت را، اما هرچقدر درک هر یک سطحی یا عمیق باشد، هیچ‌کس هرگز در زاویه‌ای قرار نمی‌گیرد که بتواند تمام این ابعاد را در آن واحد درک کند مگر آنکه خود تبدیل به آن درخت آسمانی شوید! اما آنگاه، آیا هنوز انسان هستیم؟ باشد که تمام تئاترهای جهان یکدیگر را بپذیرند، در راستای هدف جهانی انستیتو بین‌المللی تئاتر بهتر عمل کنند تا درنهایت در هفتادمین سالگردش صلح بیشتری در جهان باشد با مشارکتی قوی در تئاتر...

تئاتر هر چه ساده‌تر، شایسته‌تر

سابینا برمن

می‌توانیم تصور کنیم. قبیله سنگ کوچکی را به هوا می‌اندازد تا پرندگان را به زیر بکشد که ناگهان ماموتی غول‌پیکر وارد صحنه می‌شود و غرش می‌کند و در همین حال انسانی ریز جثه مانند ماموت غرش می‌کند. بعد همه فرار می‌کنند...

این غرش ماموت که از انسانی مؤنث برخاست- مایلم این انسان را زن تصور کنم- ریشه همان چیزی است که گونه ما را آن گونه که هست می‌سازد. گونه‌ای قادر به تقلید چیزی که خود نیستیم. گونه‌ای قادر به نمایش دیگری.

بگذارید ده سال، صد سال یا هزار سال به جلو جهش کنیم. قبیله آموخته است که چگونه از دیگر موجودات تقلید کند؛ در اعماق غار، در سوسوی نور آتش، چهار مرد ماموت هستند و سه زن رودخانه، زنان و مردان پرنده‌اند، شامپانزه‌اند، درخت‌اند، ابرند: قبیله شکار صبحگاه را نمایش می‌دهد و به این ترتیب گذشته را با استعداد تئاتری‌شان ثبت می‌کنند. حتی شگفت‌تر: قبیله آنگاه آینده‌های احتمالی را ابداع می‌کند، راه‌های احتمالی را برای غلبه بر ماموت، دشمن قبیله امتحان می‌کند.

غرش، سوت، زمزمه- نام آوای نخستین تئاتر ما- تبدیل به زبان لفظی می‌شود. زبان شفاهی تبدیل به زبان مکتوب می‌شود. در انتهای مسیری دیگر تئاتر مرسوم می‌شود و بعد هم سینما.

اما در میان این اشکال اخیر، تئاتر همواره وجود خواهد داشت. ساده‌ترین شکل نمایش. تنها شکل زنده نمایش.

تئاتر: هر چه ساده‌تر باشد، صمیمانه‌تر ما را به اعجاب‌آورترین مهارت بشری یعنی نمایش وصل می‌کند.

امروز در تمام تئاترهای جهان همان مهارت شکوهمند اجرا را گرامی می‌داریم. مهارت نمایش و به دنبال آن ثبت گذشته- و ابداع آینده‌های احتمالی که می‌تواند آزادی و سعادت بیشتری را برای قبیله به ارمغان بیاورد.

ماموت‌هایی که امروز قبیله بشری باید مغلوب سازد کدام است؟ دشمنان هم‌عصرش کدام‌اند؟ تئاتری که هدفش چیزی بیش از سرگرمی است، باید درباره چه باشد؟

برای من بزرگ‌ترین ماموت، بیگانه شدن قلب‌های انسان‌هاست. از دست دادن ظرفیت حس کردن با دیگران: احساس شفقت نسبت به همنوعان انسانمان و دیگر همنوعان در اشکال حیات غیرانسانی.

عجب تناقضی. امروز در واپسین کرانه‌های اومانیسم- عصر آنتروپوسین- عصری که در آن نوع بشر نیروی طبیعی‌ای است که بیش از همه سیاره را تغییر داده است و آن را ادامه نیز خواهد داد، مأموریت تئاتر از دید من درست برخلاف آن است، چیزی که وقتی تئاتر اجرا می‌شد قبیله را در انتهای غار جمع می‌کرد: امروز باید ارتباط خود را با دنیای طبیعت نجات دهیم.

بیشتر از ادبیات، بیشتر از سینما، تئاتر که حضور انسان‌ها را در مقابل انسان‌های دیگر طلب می‌کند فوق‌العاده مناسب وظیفه نجات ما از تبدیل شدن به الگوریتم‌ها و انتزاع خالص است.

بگذارید هر آنچه غیرضروری است را از تئاتر بزداییم. آن را عریان کنیم. چراکه هرچه تئاتر ساده‌تر باشد، شایسته‌تر است که یک موضوع غیرقابل‌انکار را به ما یادآوری کند: که ما هستیم مادامی که در زمان هستیم؛ که ما تنها تا زمانی هستیم که گوشت و استخوانیم و قلب در سینه‌مان می‌تپد؛ که ما اینجا و اکنون هستیم و نه بیشتر.

زنده‌باد تئاتر. کهن‌ترین هنر. هنر در حال بودن. اعجاب‌آورترین هنر. زنده‌باد تئاتر.

تئاتر پناهگاه است

سایمون مک‌برنی

 در نیم‌مایلی ساحل بَرقه [م: ناحیه ساحل شرقی در کشور لیبی] در شمال لیبی غار سنگی بزرگی قرار دارد. به پهنای ۸۰ متر و ارتفاع ۲۰ متر. به زبان محلی آن را «هوا فطیح» می‌نامند. در سال ۱۹۵۱ آزمایش کربن چهارده نشان‌دهنده دست‌کم صد هزار سال سکونت بی‌وقفه انسانی در آن بود. در میان اشیاء کشف‌شده یک فلوت استخوانی بود که تاریخ آن را میان ۴۰ تا ۷۰ هزار سال پیش تخمین زدند. وقتی در کودکی این را شنیدم از پدرم پرسیدم: «آن‌ها موسیقی هم داشتند؟»

او به من لبخندی زد: «مثل تمام جوامع انسانی.»

پدرم دیرینه‌شناس و متولد آمریکا بود، اولین کسی که در «هوا فطیح" در برقه حفاری کرده بود. بسیار مفتخر و خوشحالم که در روز جهانی تئاتر امسال نماینده اروپا هستم.

ما در دورانی زندگی می‌کنیم که دیدن با وضوح دشوار است.

در سال ۱۹۶۳، آرتور میلر بزرگ درزمانی که سایه تهدید جنگ هسته‌ای برجهان سنگینی می‌کرد، گفته بود: «در دورانی که دیپلماسی و سیاست، دستانی چنین کوتاه و ضعیف دارد، وقتی از کسی می‌خواهند که بنویسد، باید ظریف، اما با نگاه بلند تئاتر، می‌بایست بار کنار هم نگه‌داشتن جامعه انسانی را به دوش بکشد».

معنای واژه دراما از «دران» در زبان یونانی به معنای انجام دادن سرچشمه می‌گیرد و واژه تئاتر از «تئاترون» به معنای «محل دیدن». جایی که نه‌تنها در آن نگاه می‌کنیم، بلکه می‌بینیم، دریافت می‌کنیم و درک می‌کنیم. ۲۴۰۰ سال پیش پولیکلیتوس جوان، تئاتر بزرگ اپیداروس را طراحی کرد. آکوستیک اعجاب‌انگیز این فضای باز که ظرفیت نشستن ۱۴۰۰۰ نفر را دارد، معجزه‌آساست. صدای روشن شدن یک کبریت در وسط صحنه از تمام ۱۴۰۰۰ صندلی شنیده می‌شود. چنان‌که در تئاترهای یونان معمول است، وقتی به بازیگران خیره می‌شدید، چشم‌انداز فراتر از صحنه را نیز می‌دیدید. این نه‌تنها چندین مکان را در آن واحد جمع می‌کرد - جامعه، تئاتر، طبیعت- بلکه تمام زمان‌ها را نیز گرد هم می‌آورد. همچنان که نمایش افسانه‌های گذشته را در زمان حال زنده می‌کرد، می‌توانستید فرای صحنه به آنچه آینده نهایی‌تان بود نیز بنگرید. طبیعت. 

یکی از چشم‌گیرترین شگفتی‌های بازسازی شکسپیر گلوب در لندن به آنچه می‌بینید مربوط است. این شگفتی مربوط به نور است. هم صحنه و هم جایگاه تماشاگران به یک اندازه نورپردازی شده است. بازیگران و تماشاگران می‌توانند یکدیگر را ببینند. همیشه. هر جا که نگاه کنید مردم را می‌بینید. یکی از پیامدهایش این است که به ما یادآوری می‌شود که واگویه‌های شگرف- مثلاً-‌ هملت یا مکبث نه صرفاً تأملات خصوصی، بلکه مباحثاتی عمومی بوده‌اند.

ما در دورانی زندگی می‌کنیم که دیدن با وضوح دشوار است. بیشتر از هر دوران دیگری در طول تاریخ یا پیش از تاریخ با خیال احاطه‌شده‌ایم. هر «واقعیتی» می‌تواند به چالش کشیده شود، هر حکایتی می‌تواند به عنوان «حقیقت» توجه ما را به خود جلب کند. یک خیال به‌طور مشخص مدام ما را احاطه کرده است. خیالی که به دنبال جدا کردن ماست. از حقیقت. از یکدیگر. اینکه ما از هم جدا هستیم. مردم از مردم. زنان از مردان. انسان‌ها از طبیعت.

اما همچنان که در دوران جدایی و انشعاب زندگی می‌کنیم، در دوران جنبش عظیم نیز زندگی می‌کنیم. بیشتر از هر دوران دیگری در تاریخ مردم در حال حرکت هستند؛ دائماً می‌گریزند؛ راه می‌روند، در صورت لزوم شنا می‌کنند، مهاجرت می‌کنند؛ در سرتاسر جهان؛ و این تنها آغاز است. پاسخ همان‌گونه که می‌دانیم بستن مرزهاست. ساختن دیوارهاست. بیرون کردن است. انزواست. ما در نظم جهانی‌ای زندگی می‌کنیم که استبدادی است که در آن بی‌اعتنایی پول رایج و امید محموله قاچاق است. بخشی از این استبداد کنترل کردن نه‌تنها فضا، بلکه زمان هم هست. دورانی که در آن زندگی می‌کنیم، از حال حاضر اجتناب می‌ورزد. بر روی گذشته تازه گذشته و آینده نزدیک تمرکز دارد. این را ندارم. آن را خواهم خرید.

حال که این را خریدم، باید آن دیگری را داشته باشم... گذشته دور به کلی حذف‌شده است. آینده بی‌فایده است.

بسیار کسانی هستند که می‌گویند تئاتر نمی‌خواهند یا نمی‌توانند این را تغییر دهند؛ اما تئاتر کنار نخواهد رفت. چراکه تئاتر یک پایگاه است، وسوسه می‌شوم که بگویم یک پناهگاه است. جایی که مردم جمع می‌شوند و بلافاصله جوامعی را تشکیل می‌دهند. همچنان که همیشه این کار را کرده‌ایم. تمام تئاترها به‌اندازه اولین جوامع انسانی هستند، از ۵۰ نفر تا ۱۴۰۰۰ نفر. از یک کاروان کوچ‌نشین تا یک‌سوم آتن باستان.

و ازآنجاکه تئاتر تنها در زمان حال وجود دارد، نگاه فاجعه‌آمیز دوران را نیز به چالش می‌کشد. لحظه کنونی همیشه موضوع تئاتر است. معنایش در عملی ارتباطی میان بازیگر و مردم ساخته می‌شود. نه‌تنها اینجا، بلکه همین حالا. بدون بازی بازیگر تماشاگر نمی‌تواند باور کند. بدون باور تماشاگر اجرا کامل نخواهد بود.‌

هم‌زمان در یک‌لحظه می‌خندیم. تحت تأثیر قرار می‌گیریم. آه می‌کشیم یا از تعجب سکوت می‌کنیم؛ و در همان لحظه از طریق تئاتر آن عمیق‌ترین حقیقت را درمی‌یابیم: که آنچه گمان می‌کردیم محدودترین تقسیم‌بندی را میانمان انجام می‌دهد، یعنی مرز آگاهی فردی خودمان هم بدون مرز است. چیزی است که در آن مشترک هستیم.

و نمی‌توانند جلوی‌مان را بگیرند. هر شب دوباره ظاهر می‌شویم. هر شب بازیگر و تماشاگر دوباره گرد هم می‌آیند و همان نمایش دوباره اجرا می‌شود. چراکه به گفته جان برگر نویسنده: "در عمق طبیعت تئاتر، وجهی از بازگشت آیینی وجود دارد" و به همین دلیل است که همواره فرم هنری طردشدگان است که به خاطر این از هم پاشیدن جهان ما، همانی است که همه‌مان هستیم. هر جا بازیگران و تماشاگرانی هستند، داستان‌هایی به نمایش درخواهد آمد که در هیچ جای دیگر روایت نخواهد شد، چه در اپراها، چه در تئاترهای شهرهای بزرگمان، یا اردوگاه‌هایی که به پناه‌جویان و مهاجران در شمال لیبی و در سرتاسر جهان سرپناه می‌دهند. ما همیشه در این اجراهای مجدد به شکل همگانی به هم پیوند خواهیم خورد.

و اگر در اپیداروس بودیم، می‌توانیم به فراتر نگاه بیندازیم و ببینیم که با چشم‌اندازی وسیع‌تر در آن سهیم هستیم که همواره جزئی از طبیعتیم و نمی‌توانیم از آن بگریزیم، همان‌گونه که نمی‌توانیم از سیاره زمین بگریزیم. اگر در گلوب بودیم، می‌دیدیم که چگونه پرسش‌های به‌ظاهر خصوصی برای همه‌مان مطرح است و اگر قرار بود فلوت برقه‌ای از ۴۰۰۰۰ سال پیش را در دست بگیریم، درک می‌کردیم که گذشته و حال در اینجا تفکیک‌ناپذیرند و زنجیره جامعه انسانی هرگز نمی‌تواند به دست خودکامگان و عوام‌فریبان گسسته شود.

 ما بسیاریم، بی‌باکیم و آمده‌ایم که بمانیم!

مایا زبیب

لحظه ارتباط است، برخوردی تکرارناپذیر که در هیچ فعالیت زمینی دیگری یافت نمی‌شود. عمل ساده گروهی از افراد است که انتخاب کرده‌اند که گرد هم در یک مکان و یک‌زمان جمع شوند تا در یک تجربه مشترک، شرکت کنند. دعوتی است از افراد تا تبدیل به یک اجتماع شوند، اندیشه‌هایشان را به اشتراک بگذارند، راه‌هایی را تصور کنند که از طریق آن بار کنش‌های ضروری را تقسیم کنند... تا آرام‌آرام ارتباط انسانی‌شان را بازیابند و به جای تفاوت‌ها، مشابهت‌ها را کشف کنند. جایی است که یک داستان مشخص می‌تواند آثار خطوط جامعیت را ردیابی کند... جادوی تئاتر در همین جا نهفته است؛ جایی که نمایش خصوصیات کهن خود را بازمی‌یابد.

در فرهنگ جهانیِ ترس همه‌گیر از دیگری، انزواء و تنهایی، حاضر بودن در کنار یکدیگر با تمام وجود در همین جا و همین حالا، عملی عاشقانه است. تصمیم گرفتن مبنی بر اینکه به دور از لذت آنی و خوش‌گذرانی در جوامعِ به‌شدت مصرف گرا و شتاب‌زده‌مان وقت بگذاریم؛ سرعتمان را کم کنیم و در کنار هم به تأمل و تفکر بپردازیم، عملی سیاسی و سخاوتمندانه است.

پس از افول ایدئولوژی‌های عمده و درحالی‌که نظم کنونی جهان، شکست خود را یک دهه پس از دیگری نشان می‌دهد، چگونه می‌توانیم آینده‌مان را دوباره تصور کنیم؟ وقتی امنیت و آسایش در گفتمان غالب، دغدغه و اولویت اصلی هستند، آیا می‌توانیم وارد گفت‌وگوهای ناخوشایند شویم؟ آیا می‌توانیم بدون ترس از دست دادن امتیازاتمان به سوی قلمروهای خطرناک حرکت کنیم؟

امروز سرعت اطلاعات مهم‌تر از دانش است، شعارها ارزشمندتر از واژه‌ها هستند و تصاویر اجساد محترم‌تر از بدن‌های واقعی انسان‌هاست. تئاتر اینجاست تا به ما یادآوری کند که ما از گوشت و خون ساخته‌شده‌ایم و بدنمان وزن دارد. اینجاست تا تمام حواس ما را بیدار سازد و به ما بگوید که نیازی نیست تا تنها با دید خودمان به دست آورده و مصرف کنیم. تئاتر اینجاست تا قدرت و معنا را به واژه‌ها بازگرداند تا گفتمان را از سیاستمداران ربوده و پس بگیرد و آن را به جایگاه حقیقی‌اش بازگرداند... به عرصه اندیشه‌ها و مناظرات و فضای دید جمعی.

تئاتر از طریق قدرت داستان‌گویی و تخیل، راه‌های جدیدی برای دیدن جهان و یکدیگر به ما ارائه می‌کند؛ در میان جهالتِ تحمل‌ناپذیرِ ناسازگاری، فضایی برای تفکر مشترک ایجاد می‌کند. هنگامی‌که بیگانه هراسی، سخنان نفرت آمیز و برتری نژاد سفیدپوست، پس از سال‌ها تلاش و فداکاری میلیون‌ها نفر در سراسر جهان برای آنکه آنان را شرمنده سازند و غیرقابل‌قبول به شمار آورند، بی‌دردسر دوباره مطرح‌شده است... هنگامی‌که دختران و پسران نوجوان به سرشان شلیک می‌شود و زندانی می‌شوند برای آنکه نپذیرفته‌اند که با بی‌عدالتی و تبعیض نژادی همراه شوند... هنگامی‌که نمادهای جنون و استبداد مطلقه دست راستی بر برخی از کشورهای عمده جهان اول حکمرانی می‌کنند... هنگامی‌که جنگ هسته‌ای به عنوان یک بازی مجازی میان کودک‌مردانِ بر سر قدرت تهدید می‌کند... هنگامی‌که آزادی رفت‌وآمد محدود به گزیده‌ای از اندک افراد شده است، درحالی‌که پناه‌جویان در دریا در تلاش برای ورود به باروی بلند رؤیاهای وهم‌انگیز می‌میرند، درحالی‌که دیوارهای هر چه پرهزینه‌تری ساخته می‌شود... کجا می‌توانیم جهانمان را زیر سؤال ببریم وقتی اغلب رسانه‌ها تماماً به فروش رفته‌اند؟ جز محیط صمیمی تئاتر دیگر کجا می‌توانیم به وضعیت انسانی‌مان بیاندیشیم و نظم جهانی نوین را تصور کنیم... به شکل جمعی، با عشق و مهربانی و همچنین با برخورد سازنده از طریق هوشمندی، سازگاری و قدرت.

تئاتر از طریق قدرت داستان‌گویی و تخیل، راه‌های جدیدی برای دیدن جهان و یکدیگر به ما ارائه می‌کند.

من که اهل کشوری عربی هستم می‌توانم از دشواری‌هایی بگویم که هنرمندان در ساختن کارشان با آن روبرو هستند؛ اما من از نسل تئاتری‌هایی هستم که احساس سعادت می‌کرده‌ایم از اینکه دیوارهایی که می‌بایست فرومی‌ریختیم همیشه دیوارهای مرئی بوده‌اند. این منجر شده است به اینکه بیاموزیم آنچه در دسترس است را تغییر شکل دهیم و همکاری و نوآوری را فراتر از مرزهایش پیش ببریم؛ تئاتر را در زیرزمین‌ها، پشت‌بام‌ها، اتاق‌های نشیمن، کوچه‌ها و خیابان‌ها کارکنیم و مخاطبانمان را در طول مسیر در شهرها، روستاها و اردوگاه‌های پناه‌جویان به دست آوریم. ما این امتیاز را داشته‌ایم که مجبور بودیم همه چیز را در بستر جامعه‌مان از صفر آغاز کنیم و راه‌هایی بسازیم که از سانسور بگریزیم و درعین‌حال از خط قرمزها عبور کنیم و تابوها را به چالش بکشیم. امروز این دیوارها فراروی تمام تئاتری‌های جهان قرار دارند، چراکه بودجه‌ها هرگز به این کمی نبوده‌اند و صحت سیاسی سانسور جدید است.

بنابراین جامعه تئاتری جهانی امروز بیش از هر زمان دیگر نقشی جمعی برای ایفاء کردن دارد؛ که با این دیوارهای محسوس و نامحسوس فزاینده روبرو شود.

امروز بیش از هر زمان دیگر به ابداع خلاقانه مجدد ساختارهای اجتماعی و سیاسی‌مان با صداقت و جسارت نیاز است؛ رویارویی با کمبودهایمان و قبول مسئولیت در قبال جهانی که در ساخت آن سهیم هستیم.

ما به عنوان تئاتری‌های جهان تابع ایدئولوژی یا سیستم عقیدتی واحدی نیستیم، بلکه در جستجوی ابدی برای حقیقت در تمام اشکالش، در به زیر سؤال بردن دائمی وضعیت ساکن موجود، در به چالش کشیدن سیستم قدرت سرکوب‌گر و نهایتاً در کرامت انسانی‌مان با هم مشترک هستیم.

ما بسیاریم، ما بی‌باکیم و آمده‌ایم که بمانیم!

ترجمه شیرین میرزانژاد

[1] .. Kamite ساکن کامیتا (Kamita)، سرزمین سیاه‌پوستان، آفریقا، کامیت همچنین به بومیان و نوادگان آن‌ها که به اجبار در جهان پراکنده‌شده‌اند و نیز معتقدین به مذهب اصلی این ناحیه نیز گفته می‌شود. 

[2] .. Gbégbé رقص سنتی قبیله به‌ته Bétés در ساحل‌عاج که در مناسک عمومی عزاداری یا شادی به کار می‌رود. 

[3] .. Bikoutsi کوت به معنای ضربه زدن، سی به معنای زمین، از رقص‌های اصلی فان‌بتی Fan Beti از کامرون جنوبی که در اصل توسط زنان انجام می‌شود تا برکت و آمرزش از سوی مادر زمین تضمین شود: برداشت خوب، هوای بهتر و... در این رقص لازم است که محکم به زمین ضربه بزنند تا وادارش کنند که به منطق گوش کند. امروزه این رقص توسط جوانان تمام کشور و فراتر از آن با کمک چهره‌های جهانی بازیابی شده است. 

[4] .. Glaé سیستم عقیدتی مردم وِه Wè و ووبه Wobè در غرب ساحل‌عاج بر اساس ماسک‌ها. یک هرم قدرت متشکل از ماسک‌های اغلب ترسناک که به عنوان سنگ بنای تمام باورها و سازمان‌های اجتماعی این مردمان عمل می‌کند. 

[5] .۵. Wabele یکی از ماسک‌های سیستم مذهبی سنوفو Senufo در شمال ساحل‌عاج با سر کفتار، آتش خوار، نماینده دانش و قدرت. 

[6] .. Poniugo یکی دیگر از ماسک‌های سنوفو بر اساس پورو Poro سرمنشأ بیشه‌های مقدس که بر تمام جامعه‌شان حکمرانی می‌کند. 

[7] . . Kindack معنی لغوی آن «استاد اندرزها" است، عنوانی که به زنان رئیس خانواده یا قبیله داده می‌شود. زنانی که با ورود به آیین Mbock یا Mbog، سیستم مذهبی قبیله باسا Bassa در مرکز کامرون به درجه‌ای از خرد رسیده‌اند. این عنوان در مقابل مبوم‌بوک Mbombock که مختص مردان است قرار می‌گیرد.

[8] .. Kuban دختر بیونگ، پسر کوبان. این نام مادربزرگم و مرشدم است که یکی از دارندگان دانش «کی-یی مبوک" KI-Yi Mbock است. وظیفه انتقال این دانش از سوی او به من محول شده که بیش از سه دهه است آن را به دوش می‌کشم.