تونی اردمن به روایت آرش خوشخو

10 بهمن 1395
«تونی اردمن » «تونی اردمن »

ملغمه‌ای از شگفتی، حیرت و عجز...

سلیس:«تونی اردمن» بی‌شک از یکی از موفق‌ترین فیلم‌های سال 2016، اثری است که هم در کن درخشید و هم در رأی‌گیری آخر سال منتقدان ماهنامه سینمایی «سایت‌اند ساوند» و البته یکی از 10 فیلم برتر سال 2016 که در اغلب فهرست‌های برگزیده منتقدان، نشریات و وب‌سایت‌های مختلف دیده می‌شود. علاوه بر این به‌عنوان بهترین فیلم سال و درنهایت نماینده آلمان در اسکار معرفی‌شده استاین کمدی نسبتاً طولانی درباره‌ی پدری اهل شوخی‌های فیزیکی است که سعی دارد رابطه‌اش را با دخترش که برای یک کمپانی چندملیتی در رومانی کار می‌کند بهبود ببخشد، اما این تلاش نتیجه‌ای غیرمنتظره و پیچیده به همراه می‌آورد. فیلم تا حدودی از رابطه خود کارگردان فیلم با پدرش الهام گرفته‌شده استاین‌که کارگردانانی مانند مارن آده به صدر فهرست فیلم‌های برتر سال راه پیدا کنند با موفقیت مشابه دیگر کارگردانان مثل آندرا آرنولد «عزیز آمریکایی»، میا هانسن-لاو «آینده» و کلی رایکارت «زنان مشخص» سال موفقی را برای فیلم‌سازان زن رقم‌زده است. در ادامه روایت آرش خوشخو، نویسنده و منتقد سینما از این فیلم را می‌خوانید.

1. متأسفانه من نتوانستم در جبهه متحد طرد کنندگان تونی اردمن قرار گیرم. فیلم را دوست داشتم. درباره تونی اردمن و ریزه‌کاری‌های روایتی‌اش می‌توان مفصل نوشت. اینجا فقط چند نکته را برایتان مرور کرده‌ام: 

2. تونی اردمن درباره نقش بازی کردن نیست. درباره «بازی کردن» است. مفهوم بازی و شوخی در مقابل مفاهیمی مثل انضباط، پرستیژ، جاه‌طلبی، خوش‌گذرانی و ریاکاری. مفاهیمی که در دنیای صنعتی از لوازمات رسیدن به یک هدف انتزاعی دیگر هستند؛ یعنی «موفقیت». فیلم در این گود، مکالمه‌ای طولانی است با سینمای آمریکا. با کمدی‌های هاوارد هاوکس،‌«تعطیلات» جورج کیوکر و زن طراح مینه لی. شما حتی طنین ناخودآگاه فیلمی مثل لیتل میس سانشاین را در لابه‌لای تونی اردمن می‌شنوید. بازی در این معنا، مفهومی پیچیده‌تر هم پیدا می‌کند. چیزی ورای عیاشی‌های کلیشه‌ای کارمندان این کمپانی نفتی در نایت کلاب‌های بخارست. در فیلم دیگری که از خانم مارن آده دیده بودم یعنی (everyone elseهم این مفهوم «بازی کردن» شالوده اصلی فیلم بود. آنجا زن بازیگوش کم مانده بود که تقاص تن دادن زوج خود به بازی «پرستیژ و موفقیت» را با مرگ خود بدهد...

3. تونی اردمن به شکلی ویژه فیلمی درباره لباس است. اینس در طول فیلم با مجموعه‌ای از کت‌وشلوارهای ظریف و زنانه نقش خود را به‌عنوان یک بیزینسمن مکار و تودل‌برو ایفا می‌کند. بدون این مجموعه کت‌وشلوارهای خوش‌دوخت و زیبا او مثل یک شوالیه بدون زره است. لباس او جایگاه او را به‌عنوان زنی کاردان و درعین‌حال جذاب مشخص می‌کند... تعویض پیراهن سفیدش با دستیارش، کمک به زن هنبرگ برای خرید لباس، لباسی که می‌خواهد در روز تولدش بپوشد و بالاخره تصمیم مهمش در دل کندن از لباس در روز تولد. او با تصمیمش در روز تولد گویی به آواهای تاریخی و باستانی تن می‌دهد. به بازگشت به احساسات و دستورالعمل‌های بنیادین. لباس را دور می‌اندازد و یک چالش حقیقی را آغاز می‌کند. در این لحظات شما گویی صدای طبال پسرک سیاه‌پوست صحنه افتتاحیه فیلم گرین کارت را می‌شنوید. رجوع به مبدأ. به احساسات و فیگورهای اولیه. ماقبل تاریخ. حضور پدر در این سکانس هم تشدیدکننده این احساس است. او در لباس موجودی پشمالو و عجیب در مهمانی حاضر می‌شود. او سرتاپا پوشیده است و دختر و مهمانانش برهنه. گویی یک حیوان عجیب باستانی در مهمانی انسان‌های نخستین حاضرشده است؛ و دختر در خیابان در آغوش این هیولای پشمالوی مهربان خود را قرار می‌دهد. پدر به معنای اسطوره‌ای‌اش.

4. عجیب این‌که رجوع به احساسات اولیه و گذر از تمدن برای فیلم‌سازهایی مثل هانکه و یا فینچر در فیلم‌های اولیه‌اش، معادل توحش و بربریت هستند (ویدیوی بنی و یا فایت کلاب) اما در تونی اردمن گذر از مفاهیم تمدن صنعتی یعنی بازگشت به انسانیت.

5. جایی از فیلم تونی از مردک دلال رومانیایی که معشوقه دخترش است می‌پرسد شغل پدر و مادرت چه بوده. مرد می‌گوید دلال اتومبیل بوده‌اند. تونی می‌خندد و می‌گوید بچه‌ها شبیه پدر و مادرهایشان می‌شوند. در انتهای فیلم تونی،‌ دخترش اینس را به اتاقکی در خانه مادربزرگ می‌برد و کمدی‌ای باز می‌کند که کلکسیونی از کلاه‌های مختلف در آنجا قرار دارند. مادربزرگ هم اهل بازی کردن بوده است؛ و حالا اینس وارد بازی شده است. کلاهی را برمی‌دارد و دندان‌های گریم پدر را نیز می‌گیرد و چهره خود را بازیگوشانه تغییر می‌دهد. او سپس در تنهایی خود خیره به دوردست نگاه می‌کند. کلاه و دندان را کنار می‌گذارد. بازی یعنی لمس هرلحظه زیستن، با بازی زندگی آسان‌تر و انسانی‌تر است اما درنهایت این غول زمان است که همه را با خود می‌برد. همان‌طور که مادربزرگ را با خود برد و پدرش را با خود خواهد برد و اینس را نیز خواهد برد. نگاه اینس در انتهای تونی اردمن معادل نگاه جیمز میلر در انتهای فیلم کپی برابر اصل کیارستمی است. ملغمه‌ای از شگفتی، حیرت و عجز...

6. تونی اردمن تا اینجا بهترین فیلم سال بوده است. به‌رغم یک سکانس زشت و یک سکانس بیهوده.

 برای خواندن یادداشتی دیگر  بر فیلم «تونی اردمن» روی اینجا کلیک کنید و برای خواندن گفت‌وگو با «مارن آده» در باره این فیلم روی اینجا کلیک کنید.