چاپ کردن این صفحه

گزارش از نمایش فیلم «بهروز؛ اسطوره‌ای بر پرده»

25 آذر 1398
بهروز وثوقی بهروز وثوقی

مرثیه‌ای برای بهروز وثوقی

کاوه جلالی

هنوز هوای مونترال از زمستانی زودرس سرد است و کپه‌های برف اینجا و آنجا به چشم می‌خورد. جمعیت دو تا دو تا یا در قالب گروه‌های چندنفری به سمت سالن اسکارپیترسون دانشگاه کنکوردیا می‌روند. قرار است امشب فیلم مستند «بهروز؛ اسطوره‌ای بر پرده» ساخته سپهر میکائیلیان با حضور خود بهروز وثوقی و کارگردان به نمایش درآید و بعد از آن «قیصر سینمای ایران» به پرسش‌های تماشاگران فیلم پاسخ دهد.

جایی میانه‌ پله‌های ورودی سالن، صدای همهمه تماشاگران جایش را به صدای فرهاد مهراد می‌دهد که می‌خواند: «با صدای بی‌صدا؛ مثل یک کوه بلند؛ مثل یک خواب کوتاه...». سالن مثل بیشتر برنامه‌های وطنی بی‌نظم است، جماعت سردرگم دنبال صندلی‌هایشان می‌گردند و این ماجرا پس از شروع فیلم هم ادامه دارد. چراغ‌ها که خاموش می‌شوند و فیلم که روی پرده می‌افتد، تماشاگران ردیف‌های جلو متوجه کسی می‌شوند که در تاریکی آرام و بی‌صدا روی یکی از صندلی‌ها می‌نشیند. می‌شود پچ‌پچ‌های درگوشی را شنید: «بهروز وثوقی بودها؛ دیدیش».

کلمه اسطوره در عنوان فیلم تکلیف تماشاگر را با فیلم روشن می‌کند.

در شروع فیلم بهروز وثوقی را می‌بینیم که واردسینمایی بزرگ و خالی می‌شود تا تنها تماشاگر فیلم بهروز؛ اسطوره‌ای بر پرده باشد. فیلم محصول به هم‌دوختن چندین و چندتکه‌ فیلم جدا از هم است که در ایران و آمریکا فیلمبرداری شده‌اند. در بخش ایران پرویز پرستویی به محله قیصر و آن حمام تاریخی می‌رود و از اهمیت بهروز وثوقی در تاریخ سینمای ایران و تلاش ناکامش برای بازگرداندن او به کشور می‌گوید.

بعد فاطمه معتمدآریا در حال رانندگی به سمت بهشت‌زهرا و رفتن بر سرمزار مادر بهروز وثوقی دیده می‌شود. در بخشی دیگر او در آمریکا و کانادا یا با بهرام رادان، حامد بهداد و گلشیفته فراهانی هم‌کلام است یا از سختی‌های مهاجرتی ناخواسته می‌گوید یا در حال ورزش‌کردن و دویدن کنار ساحل اقیانوس آرام است. مابقی فیلم هم یا تصاویری است از دیدار وثوقی با ناصر ملک‌مطیعی، محمدرضا شجریان، موتورسواری با خواننده ترانه «بوی گندم» در لس‌آنجلس، حضور در کارگاه بازیگری در دوبی و دست‌آخر طرفدارانی که در تهران با تقلید صدای دوبلور‌های وثوقی، دیالوگ‌های فیلم «قیصر» یا «رضا موتوری» را اجرا می‌کنند یا کنار هم ایستاده‌اند و با هم فریاد می‌زنند «بهروز وثوقی دوستت داریم» و تمام.

زیبایی‌شناسی تصاویر اینستاگرامی بر کل فیلم حاکم است و انگار بیشتر برای ارضای  حس کنجکاوی دم‌دستی (بخوانید فضولی) یک طرفدار کنار هم چیده ‌شده‌اند تا رسیدن به کلیتی سینمایی و نشانه‌گرفتن هدفی خاص؛ با سازوکاری که فیلم برای خود تعریف کرده می‌توانست تا ابد این تصاویر را کنار هم قرار دهد بی‌آنکه پایانی برای آن متصور باشد. حالا که اینطور است مثلاً می‌شود پرسید چرا دوربین همراه سوژه‌اش به  سوپرمارکت نرود تا لحظات خرید روزانه او را هم ثبت کند، حتماً چند نفری هستند که او را بشناسند و تقاضای عکس سلفی کنند (که البته این کار را هم کرده؛ اما نه در سوپرمارکتی در سانفرانسیسکو بلکه در بازارچه‌ای ایرانی در دوبی).

کلمه اسطوره در عنوان فیلم تکلیف تماشاگر را با فیلم روشن می‌کند. حتی پیش از دیدن فیلم هم دیگر می‌دانیم که قرار است تجلیلی از بهروز وثوقی را شاهد باشیم اما تجلیل از یک پدیده (آن‌هم در فیلم مستند) قاعدتاً می‌بایست چرایی این تجلیل را هم برایمان روشن کند و راهی برای شناخت بیشتر آن پدیده هموار سازد؛ از ندانسته‌ها آگاهمان کند و دست‌کم به ما بگوید که چطور بهروز وثوقی، به‌رغم غیبتی چهل‌وچندساله، هنوز یکی از ستاره‌های سینمای ایران است. راز این محبوبیت افسانه‌ای قطعاً تنها در قدرت یا فن بازیگری نیست و مجموعه‌ای از عوامل دست‌به‌دست هم داده‌اند تا او را در جایگاه فعلی قرار دهند. وثوقی با مهم‌ترین سینماگران ایران از نسل‌های مختلف همکار بود اما در فیلم هیچ اشاره‌ای به همکاری‌اش با این کارگردانان (از امیر نادری گرفته تا خسرو هریتاش و ساموئل خاچیکیان) نمی‌شود؛ صرفاً پس‌از آنکه می‌گوید از میان 97 فیلمی که بازی کرده تنها دو نقش را بیشتر از همه دوست دارد (مجید ظروفچی فیلم «سوته‌دلان» و سیدفیلم «گوزن‌ها») نامی از علی حاتمی می‌برد و بس.

اهمیت و تأثیردوبله در سینمای پیش از انقلاب انکارناپذیر است. همه شیفتگان بازی بهروز وثوقی او را یا با صدای منوچهر اسماعیلی به‌خاطر می‌آورند یا چنگیز جلیلوند اما باز انگار این قضیه هیچ اهمیتی در نگاه فیلمساز نداشته است، فقط جایی از فیلم حامد بهداد درحالی‌که دیالوگ‌های رضا موتوری را با تقلید از چنگیز جلیلوند برای خود وثوقی تکرار می‌کند ناگهان متوقف می‌شوند و می‌گوید: «راستی آقای جلیلوند هم سلام رسوندن» و بهروز وثوقی با تعجب می‌گوید: «جلیلوند! به من سلام رسوند؟» و تازه ما می‌فهمیم که گویا میان آنها هم شکراب است.

بهروز؛ اسطوره‌ای بر پرده به همین ترتیب درباره تأثیرگذارترین مسائل زندگی شخصی و حرف‌های مهم‌ترین بازیگر سینمای ایران سکوت یا با اشاره‌ای به یک‌جمله‌ بسنده می‌کند. مثلاً کل رابطه او با دربار به حضور در یک مهمانی آن‌هم به‌خاطر رایزنی برای رفع توقیف قیصر خلاصه می‌شود. یا دلیل جدایی او از خواننده معروف پس از یک سال به گرفتاری و مشغله‌های دوطرف نسبت داده می‌شود و تنها جایی که به‌صراحت درباره یکی از شایعات درمورد خودش حرف می‌زند تأیید گرویدن به یکی از حلقه‌های عرفانی است.

با همه این سکوت کردن‌ها، نگفتن‌ها و به روی خود نیاوردن‌ها، اما هم در فیلم و هم در سالن نمایش سایه کسی سنگینی می‌کرد: مسعود کیمیایی. گویا قراردادی نانوشته میان فیلم، کارگردان و حتی تماشاگران وجود داشت تا از او حرفی به میان نیاورند اما همه‌چیز به شکلی کنایی به او و نقش‌اش در اسطوره شدن بهروز وثوقی اشاره داشت. محله‌ای که پرویز پرستویی در آن قدم می‌زد محله او بود، دیالوگ‌هایی که همه طرفداران مشهور و گمنام بهروز وثوقی از حفظ تکرار می‌کردند نوشته او بود. چه اقبال بلندی بود که پس از پایان فیلم با بهروز وثوقی هم‌کلام شویم و سؤالاتی که در فیلم بی‌پاسخ ‌مانده بودند را از او بپرسیم، مثلاً از او بخواهیم روایتش را از دخالت ساواک در تغییر پایان فیلم گوزن‌ها که به‌تازگی دوباره مطرح‌شده برای ما بگوید، از شکل همکاری نعمت حقیقی، مسعود کیمیایی، منفرد‌زاده و خودش حرف بزندو... .

فیلم که به پایان می‌رسد بهروز وثوقی همراه با تشویق پرشور تماشاگران با ریشی سفید و لباسی آراسته روی صحنه می‌آید؛ در 81‌سالگی همچنان سینمایی و جذاب. باچشمانی نمناک به ابراز احساسات تماشاگران پاسخ می‌دهد و صحنه را ترک می‌کند و حالا نوبت کارگردان است که پاسخگوی سؤالات تماشاگران باشد. سپهر میکائیلیان از دشواری‌های فیلمسازی در خارج از کشور می‌گوید و اینکه ساختن این فیلم 6 سال طول کشیده و از اعتماد خانواده وثوقی تشکر می‌کند و وقتی کسی آن توافق نانوشته را نادیده می‌گیرد و از چرایی نبودن مسعود کیمیایی در فیلم می‌پرسد چنین پاسخ می‌دهد که با آقای کیمیایی تماس گرفته‌اند اما به‌دلیل گرفتاری‌های ایشان امکان حضور فراهم نشد.