چاپ کردن این صفحه

رازهای رضا کیانیان از دنیای پیچیده بازیگران

17 مهر 1395
رازهای رضا کیانیان از دنیای پیچیده بازیگران

از براندو تا مریل استریپ

 بازیگر یا کارگردان و یا  هر هنرمند دیگری زمانی که بتواند اثری که آفریده را تحلیل و ظرایف و ریزه‌کاری‌هایش را بشناسد می‌تواند از آن تخلیه می‌شود و از دنیایی که در آن بوده بیرون بیاید. ما مانند نقش جن‌گیر هستیم کسی که جن را از بدن دختر خارج کرد. کاری که درواقع  منتقدین باید انجام بدهند  اما ما خودمان آن را  انجام می‌دهیم ولی آن بازیگری که این کار را نمی‌کند و ذهنش را از نقش قبلی پاک نمی‌کند و از شر آن خارج نمی‌شود تا آخر عمرش به همان شکل بازی خواهد کرد. در سطوح پایین این اتفاق بازیگر مدام آن نقش را بازی می‌کند ولی در سطح بالاتر بازیگرانی هستند که نقش‌های زیادی بازی می‌کنند و حتی متفاوت اما در یک پرسونا زنجیرشده‌اند.

مارلون براندو هیچ‌وقت نتوانست در زندگی‌اش نقشی بازی کند که شورشی نباشد و هر نقشی را در ذهنتان درباره او  جستجو کنید شورشی است و حتی پدرخوانده‌اش که در برابر قانون ایستاد هم همین وضعیت را داشت. براندو بانفوذی که داشت می‌توانست بگوید نقش‌های دیگری برای او بنویسند تا بازی کند اما او این کار را نکرد. چون پرسونا داشت و در سطح بالاتری  و در حیطه بازتری در حال تکرار نقشش بود.

سطح پایین تکرار مانند یک قفس کوچک است و سطح بالاتر به‌اندازه یک قفس بسیار بزرگ‌تر که همه نقش‌ها را در خودش جا می‌دهد؛ اما بازیگرانی هستند که قفسی ندارند و می‌توانم آن‌ها را سه دسته کنم. بازیگران تک نقش، بازیگران چند نقش و بازیگران همه نقش. بازیگر همه نقش، بازیگری است که اسمش را می‌آوریم  اما پرسونایی با او در ذهنمان نمی‌آید. کسانی چون کوین اسپیسی، تام هنکس، مریل استریپبازیگرانی که هر نقشی را بگویی بازی کرده‌اند اما پرسونای خاصی ندارند.

بدن بازیگر به چهار قسمت تقسیم می‌شود. هرکدام از ما می‌توانیم در بخشی از بدنمان اسیر شویم اما تنها بازیگری می‌تواند قدرت تحلیل خودش را داشته باشد که از بخش چهارم بدنش –مغز – استفاده کند و قدرت انتزاع داشته باشد.

انتزاع یعنی بتوانیم مفاهیم را از جسمیت و ظاهر معنایی که دارند جدا کنیم. من به شما  پیشنهاد می‌کنم هرزمانی عمل خلاقه انجام می‌دهید از بالا به آن فکر کنید ببیند چه اتفاقی افتاده چراکه این روش به شما کمک می‌کند حتماً به تحلیل و انتزاع برسید و این اتفاقی است که برای بعضی بازیگران می‌افتد.

روی جلد کتابم یک جمله نوشته‌ام: بازیگری زندگی نیست بازیگری نمایش است. چون ما  زندگی نمی‌کنیم و زاویه دوربین و نور و میزانسن را می‌دانیم. استفاده از قدرت منطق مانند چشم سومی است که در هند روی پیشانی می‌کشند. شما با این کار چشم سومتان را تقویت می‌کنید و وقتی بازیگر این چهار مرحله تقسیم بدنی را دارد ارتباطش با کارگردان هم فرق می‌کند.

کودکان و حیوانات بهترین بازیگران هستند. آن‌ها خودشان هستند و  نقاب ندارند ولی ما پر از اماواگر هستیم. بازیگری که می‌تواند تا مرحله چهار بدنی –منطق و تحلیل خود- پیش بیاید کسی است که او هم می‌تواند مانند حیوانات و بچه‌ها باشد چون غریزه‌اش را می‌شناسد و می‌تواند خودش را با آن و غریزه را با خودش هماهنگ کند.

اگر به کاری که می‌کنید و حرف و عملی که می‌زنید مشرف باشید و قبل از ساخت فیلم، آن را در ذهنتان ساخته باشید اعتمادبه‌نفسی دارید که هیچ‌کس نمی‌تواند از فیلم اولی بودن شما به ضررتان استفاده کند چراکه شما مانند شخصی می‌مانید که خانه‌اش را به‌خوبی می‌شناسد و حتی اگر ادیسون بیاید و به او بگوید چراغ خانه‌اش اینجا نیست قبول نمی‌کند چون دقیقاً خانه‌اش و کلید برقش را می‌شناسد! اما اگر ندانید چه اتفاقی می‌خواهد  بیافتد از هر گوشه تاریکی واهمه خواهی داشت.