خرداد 23, 1395 منتشرشده در فرهنگ و ادب

حميده وطني

صبح كه چشمهايم را باز كردم هنوز خسته و كلافه بودم، خستگي كار­هاي روز قبل و جابه جايي اتاق در اداره تنم را كوفته كرده بود، دوست نداشتم از زير لحاف بيرون بيايم، غلتي زده و به ساعت روي كشوي كنار تخت نگاهي انداختم، ‌وقت زيادي نداشتم.