چاپ کردن این صفحه

دو نگاه به فيلم «ريچارد جول»

20 ارديبهشت 1399
«ريچارد جول» «ريچارد جول»

تأثیرگذار و استوار

سيدحسين رسولي

فيلم «ريچارد جول»[1] به نويسندگي بيلي ري و كارگرداني كلينت ايستوود در سال ۲۰۱۹ اكران شد و داستان ريچارد جول، نگهبان واقعي آمریکایی را روايت مي‌كند كه جان انسان‌هاي زيادي را در يك بمب‌گذاري نجات مي‌دهد ولي چند روز بعد متهم اصلي همان بمب‌گذاري مي‌شود.

بازيگراني چون پل والتر هاوسر (نقش ريچارد جول)، كتي بيتس (مادر جول) سم راكول (وكيل جول) و جان هم (مأمور اف‌بی‌آی) در اين فيلم به ايفاي نقش پرداخته‌اند كه واقعاً كارشان ديدني است. سه نكته مهم در اغلب فيلم‌هاي ايستوود ديده مي‌شود: یک. داستاني دراماتيك و پر از نقاط عطف؛ دو. قهرماني متفاوت ولي مبارز؛ سه. بازي‌هاي درخشان.

بااینکه فيلم‌هاي ايستوود از ايدئولوژي دست راستي امريكا سرچشمه مي‌گيرد ولي هميشه تكان‌دهنده و دراماتيك هستند.

بااینکه فيلم‌هاي ايستوود از ايدئولوژي دست راستي امريكا سرچشمه مي‌گيرد ولي هميشه تكان‌دهنده و دراماتيك هستند. بازيگران فيلم‌هاي ايستوود هميشه باقدرت ظاهر مي‌شوند و اين كارگردان آمریکایی بااینکه سن و سال بالايي دارد همچنان تأثیرگذار و استوار است. فیلم‌نامه «ريچارد جول» مي‌تواند الگوي مناسبي براي آشنايي با درام اجتماعي اكنون باشد، زيرا از داستاني واقعي اقتباس‌شده و شخصیت محور است.

ريچارد جول كه محافظي سخت‌گير، ساده‌ و درشت‌هيكل است، كيفي را زير نيمكتي مي‌بيند و اعلام مي‌كند كه شايد بمب‌گذاری‌شده باشد اما كسي حرف او را باور نمي‌كند تا اينكه مأموران پليس مي‌آيند و حرف او تائید و اين‌گونه مي‌شود كه بايد با سرعت تلاش كنند تا محل برگزاري كنسرت موسيقي تخليه شود. در ادامه بمب منفجر مي‌شود ولي افراد كمي آسيب مي‌بينند پس ريچارد جول كه پیش‌ازاین كسي او را آدم حساب نمي‌كرد تبديل به قهرمان ملي مي‌شود اما پس از چند روز مظنون شماره يك «اف‌بي‌آي» لقب مي‌گيرد و زندگي او را رسانه‌ها و خبرنگاران سياه مي‌كنند.

ساده‌دلي و وظيفه‌شناسي ريچارد باعث این‌همه بدبختي شده است. وي به همراه مادر و وكيلش، ۸۸ روز سنگين را سپري مي‌كنند تا اينكه نوبت به صحنه كليدي و گره‌گشايي فیلم‌نامه مي‌رسد يعني جايي كه برگه‌اي به دست جول مي‌رسد كه در آن گفته مي‌شود بي‌گناه است. پل والتر هاوسر در اين موقعيت چنان درخشان بازي مي‌كند كه تأثیر چشمگيري روي من گذاشت. سكانس ديگري هم هست كه در آن كتي بيتس (مادر جول) با گريه و زاري در برابر رسانه‌ها از بي‌گناهي فرزندش مي‌گويد و اشاره دارد كه زندگي آن‌ها سياه شده و اين صحنه هم درخشان است و من را به‌شدت دچار احساسات كرد.

ايستوود از سال ۱۹۷۱ شروع به كارگرداني كرده است ولي در ابتدا موفق نبود اما در ادامه فيلم‌هاي ماندگاري ساخت. فيلم «نابخشودني» (۱۹۹۲) به نويسندگي ديويد پيپلز و كارگرداني وي يكي از آثار ماندگار ژانر وسترن است كه در كتاب‌هاي فیلم‌نامه‌نویسی به‌عنوان اثري الگو تحليل مي‌شود. فيلم «رودخانه مرموز» (۲۰۰۳) هم همچنان با بازي درخشانشان پن در ذهن فيلم‌بازها مانده است. فيلم «عزيز ميليون دلاري» (۲۰۰۴) هم كه قهرماني متفاوت را روايت كرد، اما نبايد از فيلم «گران تورينو» (۲۰۰۸) گذشت كه يك درام فوق‌العاده درباره رفتار فرهنگي و طبقاتي نژادهاي مختلف در امريكاست. درمجموع، فيلم‌هاي ايستوود را هميشه دنبال كنيد.

اعتماد

 

همچنان دیدنی

حسين معززی‌نيا

آقای کلینت ایستوود در ۹۰ سالگی همچنان فیلم‌هایی می‌سازد با بازیگران پرشمار، پروداکشن مفصل و صحنه‌هایی که اجرای پرزحمتی دارد. توانایی‌اش در به نتیجه رساندن چنین پروژه‌هایی، فارغ از نتیجه، حیرت‌انگیز است.

ریچارد جول، آخرین فیلمی که کارگردانی کرده، درباره‌ی یک ماجرای امنیتی ـ ‌پلیسیِ جنجالی است که از سال ۱۹۹۶ مقارن با المپیک آتلانتا آغاز می‌شود و تبعاتش تا چند سال ادامه پیدا می‌کند. فیلم، اقتباسی است از کتابی شناخته‌شده که پیچیدگی‌های این پرونده در برخورد میان متهم اصلی، اف‌بی‌آی، رسانه‌ها و یک وکیل را روایت کرده.

ریچارد جول تا قبل از رسیدن به یک‌سوم پایانی‌اش، به‌شدت یادآور موقعیت داستانی «رودخانه‌ی میستیک» (شاید بهترین فیلم ایستوود) است؛ در هر دو فیلم با قربانی شدن یک آدم درست‌کار توسط «سیستم» سروکار داریم. در «رودخانه‌ی میستیک»، دیو بویل (تیم رابینز) پسرک لطمه‌دیده‌ای بود که چون در بزرگ‌سالی هم از عواقب حادثه‌ی تلخ کودکی‌اش رنج می‌برد، در جامعه جا نمی‌افتاد تا آنجا که همسرش هم بابت نامتعارف بودن رفتارهای او، به جنایتکار بودنش مظنون شد و خودش زمینه‌ی نابودی شوهرش را فراهم کرد.

اینجا هم ریچارد جول فقط به‌ این دلیل مشکوک تلقی می‌شود که مثل بقیه نیست. بابت هیکل و ظاهرش تمسخر می‌شود، بابت زندگی مجردی‌ در کنار مادرش طعنه می‌شنود، خلق‌وخو و رفتارهایش هم چندان مطابق عرف جامعه نیست؛ بنابراین باوجود صداقت و وظیفه‌شناسی‌اش، تبدیل به مظنون اصلی می‌شود.

ریچارد جول این قابلیت را داشته تا مسیر «رودخانه‌ی میستیک» را دنبال کند و به فیلمی تبدیل شود درباره‌ي این‌که چطور یک تشکیلات پلیسی که قاعدتاً وظیفه دارد جان انسان‌های بی‌گناه را نجات دهد، می‌تواند ضد خودش عمل کند و در ترکیب با رفتار هیجان‌زده‌ی رسانه‌ها، به‌جای کمک به مردم عادی، کار را برای ضدقهرمان‌ ساده‌ کند تا قربانی‌های بیشتری روی دست همین سیستم بگذارد؛ اما فیلم، در پایان‌بندی ترجیح می‌دهد مشکل را به وجود چند «کارمند نالایق» منحصر کند و سیستم را تبرئه کند. این نه‌فقط به جامعیت دیدگاه فیلم و فیلم‌‌ساز لطمه زده، بلکه از منظر دراماتیک هم پایانی متناسب باآن‌همه تنش و درهم‌ریختگی نیست که فیلم در سکانس‌های قبلی به وجود آورده. یک‌جور محافظه‌کاری است که قبل از هر چیز، درام را تنزل می‌بخشد.

اما کماکان می‌شود فیلم را بابت سکانس‌های میانی‌اش تحسین کرد، خصوصاً سکانس‌های حضور مأموران اف‌بی‌آی در خانه و در ادامه، مشاجره‌ی وکیل با ریچارد که بازی سم راکول و پاول والتر هاوسر در آن، دیدنی است. فیلم، یک کتی بیتسِ عالی هم دارد در نقش مادر ریچارد جول.

[1]. Richard Jewell